عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

رنگین تر از رنگین کمون ...

دلبرکم! عاشق دل پاک و صفای دنیاتم که اینقدر شاد و رنگیه . امروز که تو شرکت بابا بودیم با لبتاپ بابا اینو با هم کشیدیم . تو دستور میدادی و من اجرا می کردم و در نهایت منو بردی به دنیای زیبای خیال خودت. ممنون که منو مهمون رویاهای خیال انگیزت میکنی. عاشقتم. اینم تصویر دنیای خیالی تو گل من بابایی مهربون برات پریتن گرفت و رویاتو تو دستات گرفتی و شاد شدی . ...
8 آذر 1392

باز این چه شورش است ...

همیشه محرم که میاد تو هم مثل همه آدما حال و هوات عوض میشه شیرین تر از عسلم . کوچکتر که بودی به مدد آموزشهای مهد قصه عاشورا رو شناختی و جهان بینی دینی ات کلا حول محور اما حسین دور می زد . مثلا وقتی صحبت از پیامبر یا حضرت علی بود اولین سوالی که می پرسیدی این بود که جه نسبتی با اما حسین دارن . اما حسین برای تو مرکزیت دایره دنیای کوچیکت رو داشت و هر جای زیارتی که می رفتیم به زبون می آوردی که توی دلت هم آرزوی کربلا داری . امسال محرم هم باز همون شور حسینی رو داشتی و توی شبهای محرم که برای عزاداری می رفتیم مسجد می رفتی توی مردونه و مثل اونا سینه می زدی و عزاداری می کردی . امسال به لطف و مهربونی بابایی تاسوعا و عاشورا رفتیم قم . هم ز...
28 آبان 1392

قند عسل من

عسل : مامان بيا سوره ناس رو باهام كار كن .مي خوام ياد بگيرم تو مدرسه بخونم خانم بهم ستاره بده . مامان :‌ آفرين دخترم ، خانم باهاتون كار كرده ؟‌ عسل : آره مامان . مامان : تا كجاش رو بلدي ؟ عسل :‌ تا يه جاهايي رو بلدم ؟‌ مامان : آفرين عشقم تا كجاشو بلدي ؟ عسل : تا بسم الله الرحمن الرحيمش رو بلدم . مامان :‌ ...
18 آبان 1392

دلبري هاي تو و پاييز

عاشق پاييزم . عاشق اين همه زيبايي كه منو به قدرت خدا مي رسونه . تو شهرك پاييز خيلي زيباست و آدم فكر مي كنه واقعا تو يه تيكه از بهشت داره زندگي مي كنه . اين روزا كه از مهد ميارمت ، اگه دوربين همراهمون باشه هرجا منظره اي دلربا پيدا كنيم ، تو قاب يه عكس خاطره اش مي كنيم . دلبركم عاشقتم   ...
15 آبان 1392

گرانقدر ترين سرمايه دنيا

دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود.  بادوستانمان می توانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم. با دوستانمان می توانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند.  از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم. و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم.  با دوستانمان می توانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته. و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم ...
14 آبان 1392

گل خند هاي تكليف هاي آخر هفته

عسل نازنينم ! فكر كنم با اين روحيه جديدي كه پيدا كردي و اينقدر بلبل زبون شدي هر هفته بايد موقع انجام تكليف هاي مدرسه كلي بخنديم . ديشب وقتي داشتيم آخرين قسمتهاي تكليفت رو انجام مي داديم ، داشتي تصويري از خانه خدا رو رنگ آميزي مي كردي . بابايي يه عكس از اينترنت برات پيدا كرد تا رنگهاي واقعي خونه خدا رو ببيني و از رويهمون رنگ گني . من كه اصراري نداشتم كه اين كار رو كني ودلم مي خواست رنگها انتخاب خودت باشه بهت پيشنهاد مي دادم كه از هر رنگي كه دوست داري استفاده كن و تو با لحني كاملا جدي  گفتي : - مامان ! خونه خدا كه الكي نميشه  خيلي مهمه بايد جدي رنگ بشه . و من جلوي خنده هام رو مي گرفتم تا به اين نظرت احترام بذارم . آخر كار ...
11 آبان 1392

پروفسور كوچولوي من !

اين پنج شنبه كه عيد غدير بود تو با اولين تكليف رسمي اومدي خونه . توي پيش دبستاني با حرف " س " آشنا شده بودي و بايد چند تا كلمه كه س داشته باشه رو نقاشي مي كردي . از روي يه متن   حرف س رو پيدا مي كرديو دورش خط مي كشيدي و در نهايت بايد از  يه شعر كه توش در مورد حرف س  صحبت شده بود  نقاشي آزاد مي كشيدي . شور و شوق خاصي داشتي و انصافا بدون اينكه اذيت كني با كمك هم تكليفات رو انجام دادي . خسته مي شدي ولي اصرار داشتي كه يه دفعه همه تكليفات رو بنويسي كه من با بازي سرگرمت مي كردم  تا كمي سرحال بشي و دوباره ادامه تكليفات رو انجام بدي . توي اون تكليفي كه بايد دور حرف "س "‌رو از روي متن خط مي كشيدي ، ي...
5 آبان 1392

آتيش پاره ...

ديروز عصر كنار هم نشسته بوديم و تو مشغول نقاشي كشيدن بودي . ازم پرسيدي :‌ -مامان آتيش پاره يعني چي ؟‌ من آتيش پاره ام ؟ نمي دونستم چه جواب يايد بهت بدم . در اينكه تو ناقلاو شيطون بلاو آتيش پاره هستي شك نداشتم ولي نمي دونستم اون لحظه چه جوري بايد يه مفهوم منفي رو با كلمات مثبت بهت القاء كنم . فقط خنديدم و گفتم : - آره آتيش پاره ! از همون لحظه ذهنم درگير شد كه كلمات و جملات مثبتي رو براي فهم اين موضوع برات پيدا كنم . خدا رو شكر به مدد شيطوني هاي بي حدو حصر تو اين فرصت خيلي زود پيش اومد . رفتم آرايشگاه و تو داوطلبانه موندي تو خونه پيش دايي سعيد . وقتي برگشتم از دم در با صداي بلند صدات كردم و خبري ازت نشد . اومدم دنب...
1 آبان 1392

پرنسس صورتي من !

بلاخره روزي رو كه خيلي منتظرش بوديم از راه رسيد . روز عقد دايي سعيد جون . با توافق بابايي بردم آرايشگاه تا براي موهاي مثل خرمنت يه فكر خوب كنيم . و اينم نتيجه هنر خانم آرايشگر كه عاشق تو موهاي نازت شده بود . فقط خدا مي دونه كه چقدر از ديدن تو ذوق مي كردم و كله كله قند تو دلم آب مي شد . الهي مادر زنده باشم و تو رور تو لباس عروسي ببينم . اون شب حسابي بهت خوش گذشت . همه اش با فريما و بهاره رقصيدي و تازه رقص چاقو براي كيك هم تو و فريما انجام دادين كه خيلي ديدني بود . خوشحالم از شاد بودنت زيبا اينم عكس يادگاري تو با شادوماد . ...
1 آبان 1392

وقتي يه دختر عاشق باباش باشه ...

هميشه وقتي بابايي ميخواد بره تهران ، همه همت مي كنن تا بابايي زوتر كاراش تموم بشه و از پرواز جانمونه . ديروز بعد از اينكه لباساي بابايي رو آماده كردم . اومدم سراغ كفشهاش و تا بساط واكس زنون رو راه انداختم اومدي  كنارم و خواستي خودت كفشا رو واكس بزني . منم واكس و فرچه و كفشها رو دو دستي تقديمت كردم تا برق عشق بي انتهاي تو به بابايي  اينبار روي كفش هاش بدرخشه . واين عشق چقدر درخشانه . كفش هاي باباي برق مي زد ... خوش به حال بابايي كه عشقي به اين گرانبهايي داره . عسلم . عاشقتم مادر . ...
20 مهر 1392