عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

پروفسور كوچولوي من !

1392/8/5 9:53
نویسنده : مامان عسل
263 بازدید
اشتراک گذاری

اين پنج شنبه كه عيد غدير بود تو با اولين تكليف رسمي اومدي خونه . توي پيش دبستاني با حرف " س " آشنا شده بودي و بايد چند تا كلمه كه س داشته باشه رو نقاشي مي كردي . از روي يه متن   حرف س رو پيدا مي كرديو دورش خط مي كشيدي و در نهايت بايد از  يه شعر كه توش در مورد حرف س  صحبت شده بود  نقاشي آزاد مي كشيدي .

شور و شوق خاصي داشتي و انصافا بدون اينكه اذيت كني با كمك هم تكليفات رو انجام دادي . خسته مي شدي ولي اصرار داشتي كه يه دفعه همه تكليفات رو بنويسي كه من با بازي سرگرمت مي كردم  تا كمي سرحال بشي و دوباره ادامه تكليفات رو انجام بدي .

توي اون تكليفي كه بايد دور حرف "س "‌رو از روي متن خط مي كشيدي ، يكي دوبار "ش " روهم خط كشيدي . بهت توضيح دادم كه "ش "‌با "س "‌ فرق مي كنه و چند تا كلمه گفتم كه ش داشت . اشتباهت رو پاك كردم و شروع به صحبت با بابايي كردم ، وقتي دوباره به دفترت نگاه كردم ديدم دور همون كلمه و حرف "ش "‌ دوباره خط كشيدي . با لحني جدي گفتم :

- عسل ! الان برات توضيح دادم كه "ش " با "س "‌ فرق داره !!!!

و تو  جدي تر از من  و كاملا  دانشمندانه :

- مامان تو اشتباه مي كني . اين دفعه دور تقطه هاش خط نكشيدم . نقطه هاش بيرون دايره است . پس اين هم ميشه " س "‌!!!!!!!

و من و بابايي و دايي سعيد  قهقههقهقههقهقهه

از مشقت عكس ندارم  ولي يه عكس مي ذارم كه يادگاري از اين كشف خلاقانه پروفسور كوچولوي من باشه تا بعد ها يادش بياد كه جه جوري حروف الفباي فارسي رو تحريف كرده .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نیروانا
5 آبان 92 13:40
گاه اشراق میکنه و گاه تا این حد منطق بخرج میده

فدای خلاقیتش شم


منم از همين حالات بچه هاي امروز در موندم . با هوش و عجيب
ارلا
11 آبان 92 9:39
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..

نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود..

دختر با خودش میگفت :

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..

ولی این بود اون حرفات..

حتی برای دیدنم هم نیومدی…

شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..

آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..

دکتر بالای سرش بود.

به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟

دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.

شما باید استراحت کنید..

درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.

اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.

الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.

از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم

میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..

امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.

(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..

اون این کارو کرده بود..

اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…!



نمي شناسمتون . ولي ممنون از مطلب زيباتون .