گل خند هاي تكليف هاي آخر هفته
عسل نازنينم ! فكر كنم با اين روحيه جديدي كه پيدا كردي و اينقدر بلبل زبون شدي هر هفته بايد موقع انجام تكليف هاي مدرسه كلي بخنديم . ديشب وقتي داشتيم آخرين قسمتهاي تكليفت رو انجام مي داديم ، داشتي تصويري از خانه خدا رو رنگ آميزي مي كردي . بابايي يه عكس از اينترنت برات پيدا كرد تا رنگهاي واقعي خونه خدا رو ببيني و از رويهمون رنگ گني . من كه اصراري نداشتم كه اين كار رو كني ودلم مي خواست رنگها انتخاب خودت باشه بهت پيشنهاد مي دادم كه از هر رنگي كه دوست داري استفاده كن و تو با لحني كاملا جدي گفتي :
- مامان ! خونه خدا كه الكي نميشه خيلي مهمه بايد جدي رنگ بشه .
و من جلوي خنده هام رو مي گرفتم تا به اين نظرت احترام بذارم . آخر كار وقتي رسيدي به آخر كارت و فقط در خونه خدا مونده بود كه رنگ كني ، مداد رنگ طلايي رو بهت دادم و گفتم :مي توني درش رو هم طلايي كني .
تو با كمي مكث و يه عالمه تعجب :
- اين در خونه خداست ؟؟!!!!!!!!!!! يعني خدا از اين در كوچولو مي ره تو خونه اش ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
و من و بابايي
با اينكه در سكوت در خونه خدا رو طلاي كردي ولي فكر مي كنم مي دونم تو ذهن درگيرت چي مي گذشت ، تا الان خداشناسيت به اين مرحله رسيده كه خدا خيلي بزرگه ، فكر كنم داشتي تو ذهنت بابا و پايين مي كردي كه خدايي به اين بزرگي كه هميشه ميگي قد آسمونه چه جوري از اين در كوچيك رد ميشه و مي ره تو خونه اش . جالب بود كه بابايي هم همين رو حس كرد و برات توضيح داد كه كعبه فقط يه نماد ه براي اينكه آدمها دور هم جمع بشن و خدا رو پرستش كنن . نمي دونم قانع شدي يا گيج خواب بودي كه فقط به علامت تاييد سر تكون دادي و دوباره به نقاشيت خيره شدي ...
عزيز هميشه من ! خدا يعني لذت داشتن تو ، خدا يعني تمام زيبايي هاي تو ، خدا يعني شنيدن ملودي خنده هاي تو ، عزيزم خدا يعني اون مهربون مطلقي كه جواهري به گرانبهايي تو به ما داده . اون همه جاو هميشه با ماست و مي دونم كه تو خوب حسش مي كني .