عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

پدر ، زيباترين وازه هستي ...

پدرم دوباره مرا به روي شانه هايت بگذار ، دنيا از روي شانه هاي تو مهربانتر بود ... روز پدر  رو از همين جا به بابا امير و بابا جون و پدر جون و همه باباهاي مهربون تبريك مي گم . امسال با دستاي خودت يه نقاشي زيبا و يه كارت پستال ناز براي بابايي درست كردي ،‌به قول خودت تيپ زدي و خوشتيپ كردي تا عصر دوشنبه كه مي رفتيم تهران ، تو فرودگاه كادوي بابايي رو بهش بدي . وقتي توي هواپيما متوجه شدي كه بابايي به خاطر مشغله كاري نمي تونه بياد دنبالمون ، حسابي ناراحت شدي و با بغض گفتي پس الكي اين همه خوشتيپ كرده بودم و من هم بهت قول دادم تا اومدن بابا به خونه همون لباس زيبا تنت باشه . ذوق كردي و توي خونه انتظار بابايي رو كشيدي . و وقتي...
27 ارديبهشت 1393

حال و هواي اين روزها

دلبر شيرينم ! اين روزها نگراني تازه اي دارم و اون انتخاب مدرسه و معلم كلاس اولته . مي دونم تو اين شهرك كوچيك و اين امكانات كم  گزينه هاي زيادي واسه انتخاب نداريم ولي انتخاب بهترين گزينه هم كار آسوني نيست . نگراني من  پايه ريزي نادرست مرحله آموزشي زندگي توست و مي دونم اگر اين پايه درست بنا نشه براي رسيدن به آينده شاد و روشني كه هميشه برام ترسيمش مي كني به مشكل بر مي خوريم . اميدوارم خداي مهربون با دستاي گره گشاي پر بركتش بهترين شرايط رو براي تو فرشته نازم فراهم كنه . عسلم ! بزرگ شدي و من هرزوز عاشقانه اين بالندگي جادويي رو در سكوتي لبريز از صدا نظاره مي كنم و در قلب عاشقم برايت بهترين ها رو از خدا مي خوام .   ...
21 ارديبهشت 1393

روزي به نام من ، روزي به يمن تو ...

عزيز شيرينم ! امروز روز مادر و من اگر امروز مغرورانه قدم بر مي دارم و شادم به خاطر وجود توست كه مادري را به من هديه دادي . عشق من ! دلبركم هميشه باش و با طنين صداي دلنشينت مرا مادر خطاب كن تا بهشت به زير پاهايم باشد .   از همين خونه كوچيك و روشن روز مادر و روز زن رو به همه مادران عزيز تبريك مي گم . خصوصا به مادر جون و مامان جوني . فرشته هاي روي زمين روزتون مبارك . ...
31 فروردين 1393

بوي سبزه ، بوي عيد ... بوي بهار

عزيزترين هديه خدا ! سال نو از راه رسيد و  با معجزه اي كه آخر سال گذشته برامون رقم خورد ، همه چيز برامون رنگ ديگه اي داشت . زمين يه زندگي دوباره رو تجربه مي كرد ، درست مثل من و تو كه دوباره فرصت ديدن اين همه زيبايي رو داشتيم . امسال هفت سين رو با يه حس ديگه چيدم . حس اينكه همه چيز توي اين دنيا با دستاي مقتدر و مهربون خدا براي ما به بهترين حال رقم خورده . امسال دعاي تحويل سال رو با يه حس ديگه خونديم . اين شادي رو تو چشم بابايي هم مي ديدم . و تو با شكوه ترين آيت قدرت خدا كنار اين هفت سين بودي . خدايا ممنونتم .   شب سال نو با اينكه هنوز دستم خيلي درد مي كرد ولي از ته دل مي خواستم كه همه تون رو شاد ببينم و همه عزمم رو جزم كردم...
19 فروردين 1393

وقتی لبریز از معجزه باشی ...

دلبرکم ! شیشه عمر من ! گاهی وقتا یادمون میره که توی این دنیای بزرگ یه خدایی هست که همیشه عاشقانه بنده هاش رو دوست داره و نگه دارشونه . چهارشنبه 21 اسفند 92 معجزه ای توی زندگی ما اتفاق افتاد که باعث شد یادمون بمونه : گر نگهدار من آن است که من می دانم        شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد وقتی من و تو داشتیم از سرچشمه برمی گشتیم رفسنجان توی جاده با یه ماشین دیگه تصادف کردیم و بر اثر ضربه حدودا 50 متر از لب جاده اصلی ماشین پرت شد و توی این چرخشهاو فرود وحشتناک تو از ماشین پرت شدی بیرون . خیلی حادثه وحشتناکی بود و همه چیز تنها توی چند ثانیه اتفاق افتاد . وقتی ماشین که بیشتر شبیه یه یه قوطی رانی له...
4 فروردين 1393

وقتي لحظه هاي با هم بودن خاطره ميشن ...

امروزه به مدد تكنولوژي خيلي از لحظه ها خاطره ميشن . و جالب اينجاست كه بعضي از اين خاطره هاي خصوصي ميرن به يه جشن خوبب و اونجا با ديگران به اشتراك گذاشته ميشن . چشماي مهربوتنون رو دعوت مي كنم به خونه پر خاطره نيروانا جون و ماجراي موندگار شدن خاطره اين عكس به مدد زحمتهاي خاله فريبا جون و دايي حامد . ...
18 اسفند 1392

قند و عسل

دلبركم!بزرگ ميشي و من آروم در گذر بي رحمانه زمان اين اتفاق خجسته رو نظاره مي كنم و غرق لذت ميشم . ديگه با كامل شدن دايره لغاتت كمتر اشتباهات خوشمزه ازت مي بينم و ايم منو دلتنگ حرف زدناي عسلي كوچولوييات مي كنه . ديروز كه داشتم خونه تكوني مي كردم  يكي از لباساي زمانن شير خوارگيت رو ديدم كه قاطي لباساي كمدمون شده بود و يه خاطره از زماني كه بهت شير ميدادم تو ذهنم روشن شد و منو غرق در لذت كرد و چشمام پر از اشك شد . دخترم ! عاشقتم و دلم مي خواد چه باشم چه نباشم اينو  به ياد داشته باشي . ( اومدم از خوشمزگيهات بنويسم سر دردلم باز شد مادر ) *من كنار دوچرخه ات دراز كشيده بودم . اومدي كنار من و گفتي مامان برو كنار مي خوام دوچرخه ام رو م...
17 اسفند 1392

يه روز اگه نباشي ، تهران منو ميكشه ...

از وقتي بابايي به خاطر كارش ميره تهران ما هم زياد مي ريم اونجا و معلومه كه پايتخت با همه آب و رنگش براي تو خيلي جذابه . صد البته دليلش هم محبتهاي بي حد و حصر بابايي كه گوشه و كنار تهران رو زير پا مي ذاره و تو رو مي بره به جاهايي كه تفريح كني  و خوش باشي . از اين پاركاي كوچولو و معمولي و مراكز خريد نه چندان معروف كه بگذريم ، اين بار بابا ما رو برد پارك جمشيديه و بعد از يه نهار عالي و استراحت كوچولو شب هم رفتيم برج ميلاد كه تو هميشه وقتي ابهتش رو مي ديدي دلت مي خواست كه از نزديك ببينيش . واقعا كه تهرانگردي دلپذيري بود . پارمك جمشيديه با اون طبيعت فوق العاده اش و برج ميلاد و حس فوق العاده اي كه  در ارتفاع 400 متري داري !!!! ممنونم...
11 اسفند 1392

مامان كوچولوي مهربون و جدول ستاره ها

وقت ي از روشهاي تربيتي ساده و عادي نشه رفتار يه شيطون كوچولو رو كنترل كني بايد دست به دامن روشهاي روانشناسانه و كارشناسانه تر بشي . جدول ستارهها و جايزه اي كه خيلي دوست داري به دست بياري باعث شد كه خيلي از كارها رو بدون درگيري و دردسر انجام بدي و اين براي من عالي بود . اين جدول ستاره ها مال تو ست عزيزم . كه چسبونديم به كمد اتاقت و داري كم كم پر از ستاره اش مي كني تا به جايزه ات برسي . اما چيزي كه خيلي برام جالب بود اينه كه يه روز وقتي داشتي با عروسك هات بازي ميكردي يه چيزي نظرم رو جلب كرد . جدول ستاره اي كه براي عروسكت درست كرده بودي و بهش ميگفتي كه بايد رفتارهاي خوب داشته باشه تا ستاره بگيره . خيلي لذت بردم از اين روش تربيتيت...
19 بهمن 1392