آتيش پاره ...
ديروز عصر كنار هم نشسته بوديم و تو مشغول نقاشي كشيدن بودي . ازم پرسيدي :
-مامان آتيش پاره يعني چي ؟ من آتيش پاره ام ؟
نمي دونستم چه جواب يايد بهت بدم . در اينكه تو ناقلاو شيطون بلاو آتيش پاره هستي شك نداشتم ولي نمي دونستم اون لحظه چه جوري بايد يه مفهوم منفي رو با كلمات مثبت بهت القاء كنم . فقط خنديدم و گفتم :
- آره آتيش پاره !
از همون لحظه ذهنم درگير شد كه كلمات و جملات مثبتي رو براي فهم اين موضوع برات پيدا كنم . خدا رو شكر به مدد شيطوني هاي بي حدو حصر تو اين فرصت خيلي زود پيش اومد . رفتم آرايشگاه و تو داوطلبانه موندي تو خونه پيش دايي سعيد . وقتي برگشتم از دم در با صداي بلند صدات كردم و خبري ازت نشد . اومدم دنبالت و تو رو توي اتاقت رو تخت پيدا كردم . اول فكر كردم داري گريه مي كني . صورتت رو قايم كرده بودي لاي پتو . اومدم طرفت و سرت رو بلند كردم ...واااااااي ...
نمي دونستم بايد بخندم ، گريه كنم يا عصباني باشم . در غياب من و دور از چشم دايي رفته بودي سراغ لوازم آرايش من و با رژ لب صورتي مايل به قرمز دور چشمها و تقريبا كل صورتت رو رنگي كرده بودي . بعد براي رفع اين خرابكاري خواستي از آب كمك بگيري كه پاك بشه ولي بيشتر پخش شده بود و تا گردنت هم پيشروي كرده بود .
خيلي سعي كردم جدي باشم و بهت تذكر بدم ولي منظره اي كه مي ديدم و قيافه تو خنده رو از لبم دور نمي كرد . فقط بهت گفتم :
- به اين ميگن يه دختر آتيش پاره !
بعد هم بردمت حموم و با سختي زياد اون اثر هنري بي بديل رور از صورتت پاك كردم .
شب موقع خواب :
شبها وقتي مي خواي بخوابي تو اون سكوت شبانه و در اوج بيداري گاهي وقتا مي فهمم كه سخت مشغول تفكر و استدلال و قضاوتي . خيلي دلم مي خواد مي تونستم فكرت رو بخونم و بفههمم كه تو ذهن درگيرت چي ميگذره . تازگي ها متوجه شدم كاملا ماهرانه اتفاقات روزمره ات رو مرور و نقد مي كني و اگه لازم باشه در موردش با من صحبت مي كني . من هم سعي ميكنم به اين لحظه هاي اشراق گونه ات احترام بذارم و در سكوت اين تفكر عميق رو تماشا كنم .
ديشب بعد از يه سكوت طولاني روبه من كردي و گفتي :
- مامان تو خيلي مامان خوبي هستي ! با اينكه من اون كار بد رو كردم و صورتم رو كثيف كردم ولي تو دعوام نكردي .
رضايت تو صدات و آرامش تو نگات بود . اصلا شبيه يه دختر كوچولوي 6 ساله نبودي .
حس فوق العاده اي داشتم . اينكه تو وارد يه مرحله تازه از زندگيت شدي . مرحله استدلال و تفكر در مورد كارهايي كه انجام مي دي و قضاوت در مورد رفتار خودت و تاثير اون روي رفتار ديگران . متحير از اين قدرت استدلال و منطق تو شدم . احساس مي كنم از اين به بعد مي تونم با آرامش بيشتري رفتاراي بدت رو اصلاح كنم و مسئوليت و قضاوت در مورد رفتارها و كارات رو به خودت بسپارم . مي دونم كه ديگه لازم نيست برات تصميم بگيرم و مدام بهت بگم بكن ، نكن . فيلسوف كوچولوي من ، ايمان دارم كه سربلندم مي كني . عاشقتم تا ابد .