عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

آتيش پاره ...

1392/8/1 9:25
نویسنده : مامان عسل
259 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز عصر كنار هم نشسته بوديم و تو مشغول نقاشي كشيدن بودي . ازم پرسيدي :‌

-مامان آتيش پاره يعني چي ؟‌ من آتيش پاره ام ؟

نمي دونستم چه جواب يايد بهت بدم . در اينكه تو ناقلاو شيطون بلاو آتيش پاره هستي شك نداشتم ولي نمي دونستم اون لحظه چه جوري بايد يه مفهوم منفي رو با كلمات مثبت بهت القاء كنم . فقط خنديدم و گفتم :

- آره آتيش پاره !

از همون لحظه ذهنم درگير شد كه كلمات و جملات مثبتي رو براي فهم اين موضوع برات پيدا كنم . خدا رو شكر به مدد شيطوني هاي بي حدو حصر تو اين فرصت خيلي زود پيش اومد . رفتم آرايشگاه و تو داوطلبانه موندي تو خونه پيش دايي سعيد . وقتي برگشتم از دم در با صداي بلند صدات كردم و خبري ازت نشد . اومدم دنبالت و تو رو توي اتاقت رو تخت پيدا كردم . اول فكر كردم داري گريه مي كني . صورتت رو قايم كرده بودي لاي پتو . اومدم طرفت و سرت رو بلند كردم ...واااااااي ...

نمي دونستم بايد بخندم ، گريه كنم  يا عصباني باشم . در غياب من و دور از چشم دايي رفته بودي سراغ لوازم آرايش من و با رژ لب صورتي مايل به قرمز دور چشمها و تقريبا كل صورتت رو رنگي كرده بودي . بعد براي رفع اين خرابكاري خواستي از آب كمك بگيري كه پاك بشه ولي بيشتر پخش شده بود و تا گردنت هم پيشروي كرده بود .

خيلي سعي كردم جدي باشم و بهت تذكر بدم ولي منظره اي كه مي ديدم و قيافه تو خنده رو از لبم دور نمي كرد . فقط بهت گفتم :

- به اين ميگن يه دختر آتيش پاره !

بعد هم بردمت حموم و با سختي زياد اون اثر هنري بي بديل رور از صورتت پاك كردم .

شب موقع خواب :

شبها وقتي مي خواي بخوابي تو اون سكوت شبانه و در اوج بيداري گاهي وقتا مي فهمم كه سخت مشغول تفكر و استدلال و قضاوتي . خيلي دلم مي خواد مي تونستم فكرت رو بخونم  و بفههمم كه تو ذهن درگيرت چي ميگذره . تازگي ها متوجه شدم كاملا ماهرانه اتفاقات روزمره ات رو مرور و نقد مي كني و اگه لازم باشه در موردش با من صحبت مي كني . من هم سعي ميكنم به اين لحظه هاي اشراق گونه ات احترام بذارم و در سكوت اين تفكر عميق رو تماشا كنم .

ديشب بعد از يه سكوت طولاني  روبه من كردي و گفتي :‌

- مامان تو خيلي مامان خوبي هستي ! با اينكه من  اون كار بد رو كردم و صورتم رو كثيف كردم ولي تو دعوام نكردي .

رضايت تو صدات و آرامش تو نگات بود . اصلا شبيه يه دختر كوچولوي 6 ساله نبودي .

حس فوق العاده اي داشتم . اينكه تو وارد يه مرحله تازه از زندگيت شدي . مرحله استدلال و تفكر در مورد كارهايي كه انجام مي دي و قضاوت در مورد رفتار خودت و تاثير اون روي رفتار ديگران . متحير از اين قدرت استدلال و منطق تو شدم . احساس مي كنم از اين به بعد مي تونم با آرامش بيشتري رفتاراي بدت رو اصلاح كنم  و مسئوليت و قضاوت در مورد رفتارها و كارات رو به خودت بسپارم . مي دونم كه ديگه لازم نيست برات تصميم بگيرم و مدام بهت بگم بكن ، نكن . فيلسوف كوچولوي من ، ايمان دارم كه سربلندم مي كني . عاشقتم تا ابد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نجمه
4 آبان 92 15:06
اگر نظر منو بخواهي مادر و دخمر آتيش پاره ايد
اول كه توي وب نيروانا بعدشم آناهيتا حالا هم عسل همه رفتن تو فاز عروسي عجب بلاهايي هستيد دخمري ها
كي باشه براي عروسي تو دخمر موقشنگ بنفش دوست خاله هم زنده باشم و به رسم كرماني ها با چلو صافي آب بپاشم
الهي همه دخمر گلي ها شاد و خوشبخت باشن


من آتيش پاره ام !!!!!! فداي مهربوني هات خاله نجمه جون . بووووووس
مامان نیروانا
5 آبان 92 13:38
بخدا اومدم بگم "فقط یه مادر آتیش پاره میتونه یه همچین عملی رو از یه آتیش پاره ی کوچولو به این زیبایی عکس العمل کنه" که دیدم ای خدا نجمه هم با من هم عقیده ست
فقط یه فرقی وجود داره که اون آتیش پاره ی تیره و شما آبان. درجه حرارتش یه کم که چه عرض کنم یه فصل توفیر داره اگرچه درجه حرارت دلت خرماپزون مرداد رو هم در می نورده سمانه ی من
دوسِتون داریم مادر و دختر روشنی بخش


فداي همه مهربونيات بانوي مهربون ارديبهشت