عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشي ...تو نقش جهان هر وجبت ترمه و كاشي ...

من عاشق این شعرم ...و عاشق ارگ بم ... وقتی هنوز عروس کرمانی ها نشده بودم دیدن ارگ بم آرزوم بود . بعد هم که توی بم زلزله شد یادمه یکی از ناراحتی های بزرگ من این بود که من ارگ بم رو ندیدم و حالا زلزله خرابش کرده . خلاصه قند و عسلم ، بلاخره بابایی من و به این آرزوم رسوند و یه روز پنج شنبه با هم رفتیم بم . البته به بهانه مراسم ختم ÷در همکار بابایی ولی فرصتی طلایی بود برای دیدار از ارگ بم . چند تا عکسی که قبل از تاریک شدن هوا گرفتیم رو برات بادگار می کنم  دلبرکم . اینجا با کمک دایی سعید از نخل بالا رفتی و حسابی کیف کردی ...
19 بهمن 1392

فرشته هاي روي زمين ...

چند روز قبل اطلاعيه اي اومده بود براي بازگشايي يه بازارچه خيره  كه عوايدش به نفع بچه هاي سرطاني به انجمن محك پرداخت ميشد . ما هم اين موضوع رو به فال نيك گرفتيم و با كمك خاله زينب ، خاله فريبا ، خاله نجه ، خاله افسانه و خاله مهناز مهربون يه كمي پول روي هم گذاشتيم و يه عالمه خوراكي خوشمزه درست كرديم و ديشب رفتيم سالن سينماي سرچشمه . حضور همه دوستات و جو  آسموني اونجا كه همه چي بوي بركت و نيروي خير مي داد خيلي برات جالب بود و در كنار دوستانت يه شب به ياد موندني گذروندي . فلسفه اين كا ر رو برات توضيح داده بودم و يادگرفته بودي كه با پولهاي پس اندازت خوراكي بخري و پولش رو بدي به فرشته هايي كه بالاشون شكسته . به مدد ه...
14 بهمن 1392

عسل بي دندون ، افتاد تو قندون ...

شيرينترين عسل دنيا ! حدودا دو هفته پيش يه روز  گفتي مامان دندونم لقه !! البته چند بار قبلا گفته بودي و من بدون توچه به اينموضوع و با فكر اينكه هنوز زوده كه اين اتفاق مبارك رخ بده بي تفاوت از كنارش گذشته بودم . اون روز با نگاهي جدي تر به اين موضوع اومدم دست به دندونت زدم ديدم بله ، اولين مرواريد فرشته كوچولو آماده جدا شدنه و جالبه كه اولين دندون اصليت هم از پشتش در اومده . خيلي خوشحال شدم و از خوشحالي يه جيغ بنفش كشيدم و حسابي كيف كردم از اينكه دخترم بزرگ شده . اينقدر خوشحال بودم كه مي خواستم همه دنيا تو اين شادي شريك باشن . به بابا امير زنگ زدم . به پدر جون و مادر جون و مامن جون خبر دادم و به خاله زينب و خاله فريبا و خاله نجمه گفت...
14 بهمن 1392

شكار عسلي ترين لحظه ها ...

ساعت حوال ده شب ... دايي داشت با PSP تو بازي مي كرد و تو هم كنارش مشغول تماشا بودي . كم كم از صداي هيجان انگيزت نسبت به بازي دايي كم شد و من كه تو آشپزخونه مشغول بودم يه دفعه ديدم كه تو همون حالت خوابت برده بود ... يه روز تعطيل و من تو آشپزخونه درگير آشپزي ، صداي برو و بيا هاي تو از توي  هال مي ا ومد . بعلللللله !!! وقتي عسل جون عروسك محبوبش رو  درست وسط پذيرايي  حموم مي كنه !!!!   ...
15 دی 1392

جشني به نام يلدا

يلدا رو دوست دارم . هميشه مناسبت هاي خاص برام يه چيز ديگه است و عميقا آرزو دارم تو رو با اين آيين هاي زيباي ايراني آشنا كنم . امسال دلم مي خواست براي يلدا كار خاصي برات بكنم كه تو خاطرت بمونه . خصوصا اينكه بابايي هم ماموريت بود و دل كوچيكت بهونه داشت . خلاصه با مشورت با معلمت تصميم گرفتم براي جشن يلداي توي مدرسه براتون كيك هندوونه درست كنم . كل روز جمعه به پختن و تزيين كيك يلدايي تو  گذشت و نتيجه كار واقعا تو رو شاد و شگفت زده كرده بود . قند آب مي شد تو دلم از برق چشات و طنين خنده هاي شادمانه ات . شنبه صبح با شگفتي زياد توي جاده ديديم كه برف باريده و زمستون فبل از يلدا خودش رو به رخ پاييز كشيده بود . يخ بندان بدي بود و با اينكه مدرسه ب...
3 دی 1392

تولد تولد تولدت مبارك

فاطمه كوچولوي نازنين و ملوس و من ! تولد ت مبارك . ايشالا هزار ساله بشي و كنار بابا و مامان مهربونت و كنجد كوچولو  هميشه خوشبخت باشي . دوستت داريم هوارتا   ...
27 آذر 1392

يه قدم ديگه به سوي آينده

دلبركم !  اين روزها كه به اين خونه سر نزديم حسابي درگيربوديم . از عمل جراحي مادر جون گرفته تا درگيريهايي كه تو تهران داشتيم و تولد نيرواناجوني كه خيلي خيلي بهمون خوش گذشت و بعدش هم مراسم سالگرد مادر بزرگ بابايي كه حسابي درگيرمون كرده بود . روز شنبه عصر كه اومدم مهد دنبالت يه دفعه يه حسي بهم گفت يه سر بريم  موسسه زبان سر خيابون مهدت . رفتيم و با بازي قشنگي كه از همون در ورودي شروع كرديم حسابي شاد شدي ، حروف الفباي لاتين رو با رنگهاي مختلف روي زمين ورودي حياط آموزشگاه نوشته بودن گه تو ناقلا دونه دونه روش پا مي ذاشتي و من برات مي خوندم : ABCD.... خلاصه رفتيم تو دفتر آموزشگاه و بعد از صحبت با مسئول آموزشگاه قرار شد يه تعيين س...
25 آذر 1392

دختر باهوش مامان و بابا

دلبركم ! چند هفته پيش به عنوان اولين جايزه ستاره هاي پيش دبستاني ، با بابايي اين پكيج آموزش خواندن و نوشتن رو برات خريديم . خيلي دوستش داري و خيلي مشتاق ياد گرفتني . 90 تا كارت پشت رو داره كه از همون شب اول 6 تا از كارتها رو جدا كرديم و با هم شروع كرديم به ياد گرفتن . چند روزي مي شد كه سراغي ازشون نگرفته بودي و من هم خيلي اصرارنداشتم تا خودت بخواي . ديشب وقتي به اصرار ازم خواستي كه بيارم و كارتهاي جديد رو شروع كنيم ، شك داشتم كه خوندن و نوشتن اون 12 كلمه  يادت مونده باشه ولي وقتي جلوي چشماي حيرت زده من  همه كلمات رو بدون كمك خوندي و با پازل درستشون كردي بهت افتخار كردم گل ناز ماماني . عسل جونم ، همه آرزوي من و بابايي اين...
11 آذر 1392

دختر زيباي پاييز تولدت مبارك

١١ آذر تولد يكي از دوستاي تو دختركم . مي دونم كه دلت مي خواد تولدش رو بهش تبريك بگي . پس از همينجا با هم مي گيم : نيرواناي عزيز ! زيباترين جلوه دلبري و طنازي پاييز ! تولدت مبارك . تو فرشته پاييزي ولي تمام  لحظه هاي عمرت سرشار از بهار باشه و پر از گل . دوست داريم . ...
10 آذر 1392