من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشي ...تو نقش جهان هر وجبت ترمه و كاشي ...
من عاشق این شعرم ...و عاشق ارگ بم ... وقتی هنوز عروس کرمانی ها نشده بودم دیدن ارگ بم آرزوم بود . بعد هم که توی بم زلزله شد یادمه یکی از ناراحتی های بزرگ من این بود که من ارگ بم رو ندیدم و حالا زلزله خرابش کرده . خلاصه قند و عسلم ، بلاخره بابایی من و به این آرزوم رسوند و یه روز پنج شنبه با هم رفتیم بم . البته به بهانه مراسم ختم ÷در همکار بابایی ولی فرصتی طلایی بود برای دیدار از ارگ بم .
چند تا عکسی که قبل از تاریک شدن هوا گرفتیم رو برات بادگار می کنم دلبرکم .
اینجا با کمک دایی سعید از نخل بالا رفتی و حسابی کیف کردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی