عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

اولين خريد مدرسه

همه خانم ها خريد كردن رو دوست دارن . ولي اين خريد براي من يه مفهوم ديگه داشت . اينكه تو عزيزدلم بزرگ شدي و به يه مرحله جديد از زنندگيت رسيدي . چقدر ذوق و شوق داشتي وقتي اينا رو مي خريديم . اولين ليست آموزشي مدرسه ات رو برات يادگار مي كنم تا خاطره شيرين اين روز هميشه كاممون رو عسلي كنه . اينها هم هديه بابايي به مناسبت ورودت به پيش دبستاني  كه از تهران برات آورد . مباركت باشه قند عسل ( اين هديه رو قبل از ظهر از بابا گرفتي و تا شب همه دفتر نقاشي رو ژر كرده بودي !!!!!) ...
7 مهر 1392

قند مكرر...

درسته كه داري بزرگ ميشي و تقريبا تمام  كلمات رو درست ادا مي كني . گاهي وقتا دلم براي اون حرف زدناي شيرينت تنگ ميشه عسلم . ولي حرفاي تو و صداي تو براي من حكايت قند مكرر ه  كه من لبريز از شادي و شيريني مي كنه . ديشب سر شام يه بطري آب معدني كه نيمه يخ زده بود  رو آوردم سر سفره . يخ ها نيم بند بود و با تكون دادن بطري به تكه هاي كوچولو تقسيم شد . شامت رو خورده و نخورده يه دور دور سفره چرخيديو اومدي نشستي كنار بطري . انگار از اونطرف سفره تو نخش بودي . اومدي و شروع كردي به تكون دادن بطري و بعد با تعجب گفتي : مامان اين آب كه پر از خرده شيشه است !!!! ----------------------------------------------------------------------------...
6 مهر 1392

بوی ماه مهر ، بوی عاشقی ، بوی پاییز ...

امروز اول پاییز بود و برای من یه روز خاص .  میوه دلم ! امروز روز اول پیش دبستانی تو بود . چند روز پیش که تو فروشگاه لباس فرم مدرسه ات رو پرو می کردی از شدت خوشحالی اشک می ریختم . باورم نمیشد به این زودی بزرگ شده باشی و آماده رفتن به مدرسه . خوب می دونم تا چشم به هم بزنم روزی می رسه که لباس عروسی به تن کنی و جلوی من دلبری کنی .  اینقدر خوشحال بودی که با همون لباس اومدی خونه و چقدر دل پدر جون و مادر جون و بابا جون و مامان جون رو شاد کردی.  دیشب هم که به خاطر ماموریت رفتن بابا و دایی سعید ، تنها بودیم و رفتیم خونه خاله زینب جون ، از شوق رفتن مدرسه  ساعت نه خوابیدی و  صبح سرحال ساعت 6/5 بیدار بودی . به مناسب...
1 مهر 1392

شکر پاره

از موقعی که در کنار شیر مادر تونستی غذا خوردن رو شروع کنی یکی از دغدغه هام تغذیه سالم تو بود عسلکم ! از همون موقع خوردن و یا خریدن یه سری از غذاها ممنوع بود : مثل چیپس ، پفک ، سس مایونز ، سوسیس و کالباس ، آبمیوه های مصنوعی و نوشابه و ... ترفندی هم که به کار می بردم تا تو رو از خوردن این چیزها منع کنم این بود که بهت می گفتم این جور چیزها خانم ها رو زشت و چاق می کنه و نباید بخورن و طبیعیه که خودم هم جلوی تو  !!! سعی می کنم به این چیزا لب نزنم . بزرگتر که شدی و این دروغ شاخدار رو به راحتی باور نمی کردی ، مجبور شدیم برای این تنقلات و خوراکیها برنامه بذاریم و اینکه این چیزها فقط مال مسافرته و چون تو مسافرت هم میطلبه خودمون هم باهات همرا...
1 مهر 1392

پدر جون مهربون ، الهي زنده باشي ...

عسل شيرين من رابطه صميمي تو و پدر جون از همون موقع كه كوچولو بودي شروع شده . پدر جون هميشه حسابي باهت بازي مي كنه و كلي با شيطوني هات كنار مياد و خلاصه همه اينا باعث ميشه كه تو علاقه خاصي به پدرجون داشته باشي . اين عكس رو شكار كردم . عاشق اين عكسم . همه دور هم جمع بوديم و داشتيم يه سري فرم رو پر مي كرديم . سرم رو كه بلند كردم ديدم رفتي مداد رنگي هات رو آوردي و از پدر جون به عنوان ميز استفاده مي كني و نقاشي مي كشي ! پدر جون ! به خاطر همه مهربونيات و صبوري هات براي عسل ازت ممنونم . دوست داريم ، تا ابد . الهي هميشه زنده باشي .   ...
25 شهريور 1392

دوست دارم يه خورده ، قده يه سوسك مرده ...

گاهي وقتا برات اين شعر رو مي خونم و تو هم باهام همراهي مي كني وكلي مي خنديم و شاد مي شيم قند عسل ! دوست دارم يه خورده       قده يه سوسك مرده     كلاه سرت گذاشتم    سوسكه هنوز نمرده اين چند روز كه به يمن وجود پدر جون اينا نميري مهد كودك با فريما تو خونه موندين  و تقريبا از هيچ تلاشي براي منفجر كردن خونه و شيطنت فرو گذار نمي كنين !!!!! ظاهرا يه بار كه شيطنتتون به اوج رسيده خاله سپيده براي آروم  كردنتون يه سوسك مرده رو نشونتون داده و ازتون خواسته بهش دقت كنين و شما دوتا ناقلا حالا اداي اون سوسك مرده بيچاره رو در مي آرين و همين شده يه تفريح و بازي براتون . ...
25 شهريور 1392

ابيانه ، زيباي كوير

تو همه اين سالهايي كه از كرمان به تهران مي رفتيم و مي اومديم يه تابلو هميشه برام خود نمايي مي كرد . " روستاي تاريخي ابيانه "‌ از وقتي با بابايي ازدواج كردم تقريبا همه ايران رو به لطف بابايي خوش سفر و مهربون ديدم . خيلي دلم مي خواست ابيانه رو هم ببينم . روستايي تاريخي نزديك كاشان كه خيلي تعريفش رو شنيده بودم . خلاصه اين بار كه بعد از مراسم خواستگاري دايي سعيد از تهران برمي گشتيم و مادر جون و پدر جون . خاله سپيده و فريما هم با ما بودن اين فرصت پيدا شد و رفتيم ابيانه . اگرچه خيلي كوتاه و فقط براي نهار اونجا توقف داشتيم ولي يه حس جالب با ديدن اون درهاي قديمي ، چارقد هاي گلدار زناي محلي و بوي خوش كاهگل بهم دست داد . ممنونم بابايي كه...
25 شهريور 1392

شاه دوماد ؛ عروس اومد ...

عسل من ! تقريبا يك ماهي هست كه يه مفهوم جديد تو زندگي همه ما پيدا شده : " ازدواج دايي سعيد ! "‌ نمي دونم دقيقا نگاه تو به اين مسئله چه جوري بود ولي دقيقا تا لحظه آخر كه عروس خانم بله رو گفت و  شروع كرديم به عكس يادگاري گرفتن ، خيلي خوشحال بودي . خصوصا با لباس جديدي كه بابايي به مناسبت  روز دختر برات كادو گرفته بود و حسابي شيك شده بودي . ولي وقتي ازت خواستيم كه از كنار دايي بلند بشي تا بقيه عكس بگيرن حسابي به هم ريختي ! يه حس مالكيت نسبت به دايي سعيد داشتي و فكر مي كردي كه دايي سعيد مي خواد پيش غزل جون بمونه و تو رور تنها بذاره . بغض كرده بودي و محكم چسبيده بودي به دايي . هر كاري هم مي كرديم حاضر نبودي دايي ...
25 شهريور 1392

ظهر تابستون ...

  عكس هاي يه روز تعطيل كه با بابايي و دايي زديم به دل كوير و يه بهشت كوچولو تو كوير پيدا كرديم  . البته بعد ار 2 ساعت كوير نوردي با ماشين . روز دل انگيزي بود . خصوصا براي تو عسلم كه حسابي آب بازي  كردي و خوش گذروندي . لحظه هات هميشه پر از شادي پرنسس كوچولوي من . ...
25 شهريور 1392