عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

خواهم من از خدا به دعا ....

عسلم ! اين روزها و شبها با بقيه روزها و شبهاي سال فرق داره . تو اين شبها خدا فرشته ها رو از آسمون به زمين مي فرسته تا بياين بين ما آدما و دعا هاي ما رور با خودشون ببرن پيش خدا ... ديشب شب قدر بود و منو تو با هم تنها بوديم . برات توضيح دادم كه چرا اين شب اينقدر مهمه و قصه ماجراهاي اين شب رو برات تعريف كردم .و ازت خواستم كه امشب براي همه دعا كني . اين جور وقتا معمولا ازمن مي پرسي كه چه دعايي بكنم و منم از نفس حقت سوء استفاده مي كنم و ازت مي خوام براي همه آدمهاي مهربوني كه تو قلبت خونه دارن و ازاينكه هستن خوشحاليم دعا كني . و تو شروع مي كني از مامان جون و بابا جون تا فاطمه كوچولو همه رور دونه دونه نام مي بري( جالب بود كه اين دفعه براي...
6 مرداد 1392

ارزش بالاي پدر ومادر بودن !!!!!!

شيرين عسلم ! از ديشب كه فهميدي دايي سعيد داره ميره مرخصي تا بره پيش مادر جون و پدر جون ذهنت درگير بود . موقع خواب وقتي كنارت توي تختت دراز كشيده بودم و هي تشويقت مي كردم كه چشمات رور بسته نگه داري و ساكت باشي ( چون خودم داشتم از حال مي رفتم و مي خواستم برم تو اتاق خودم بخوابم !!!). يه دفعه چشماي نازت رو باز كردي و پرسيدي :‌مامان تو هم مثل دايي سعيد دلت براي بابا و مامانت تنگ ميشه ؟ اين سواليه كه هميشه ازم مي پرسي . جدايي از پدر ومادر اونم اينقدر دور تو دنياي ذهني تو اصلا قابل هضم نيست . خيلي وقتا واقعا احساس مي كنم  نگران مني و اين مسئله ناراحتت مي كنه . واسه همين دنبال جوابي  گشتم كه دلنگرانيهاي دل كوچولوي مهربونت رور...
1 مرداد 1392

نی نی خطرناک ! دایناسور !

امشب داشتم فیلم مراحل تکامل جنین رور توی رحم مادر می دیدم . اومدی روی پام نشستی و و پرسیدی که این چیه و من هم برا توضیح دادم که یه  نی نی تو دل مامانش چطوری رشد می کنه . با یه هیجانی نگاه می کردی که خنده ام گرفته بود .  ازم خواستی یه بار دیگه فیلم رور نشونت بدم ، با همون دهانی که از تعجب باز مونده بود گفتی : مامان ! بچه تو دل مامانش اول چه خطرناکه ! شبیه دایناسوره !!!!!!!!!   ...
29 تير 1392

شروعي هفت رنگ ، به رنگ زيباي رنگين كمون

شروعي هفت رنگ ، به رنگ زيباي رنگين كمون قسمت سوم 27 تیر ماه 92 عسل گلم . بلاخره کارناوال رنگین کمونی تولد تو با یه دنیا شادی و آرزوهای خوب به پایان رسید . پنج شنبه شب مامان جون و بابا جون مهربون ، عمو مجید و زن عمو جون و روژینا گلی ، عمه حمیده مهربون و دایی جواد و فاطمه کوچولو ی ملوس و عمه فاطمه جون و دایی محسن افطاری اومدن خونه ما تا دور هم تولد 5 سالگی تو رور جشن بگیریم .  اینقدر از هدیه هایی که مهمونای گلمون زحمنش رور کشیده بودن هیجانزده بودی که قبل از بریدن کیک بازشون کردی و ازشون استفاده کردی  اینجا هم با فاطمه کوچولو سرگزم باز کردن کادوی مامان و بابایی هستی . لباسایی که تنته هدیه هات هستند .   ...
29 تير 1392

شروعی هفت رنگ ، به رنگ زیبای رنگین کمان

شروعي هفت رنگ ، به رنگ زيباي رنگين كمون قسمت دوم 25 تير 1392 ديشب كه به بابايي ياد آوري كردم كه امروز تولدته ، بابايي گفت كه چرا زودتر بهش ياد آوري نكردم تا يه كيك و كادو برات بگيره و شب تولدت رو جاودانه كنه . مي دونستم دلش مي خواد شادي تو رو ببينه واسه همين بهش پيشنهاد دادم اگه موافق باشه فردا توي مهد برات يه جشن كوچولو بگيريم . باباي مهربون هم موافقت كرد . از دايي رضا باباي بهاره جون كمك كرفتيم تا از كرمان كيك تولدت رو بخره . با خانم موحدي و خاله ثريا هم هماهنگ كردم . امروز وقتي با آناهيتا اومدم توي مهد واقعا لذت بردم . خانم موحدي عزيز جشن تولدت رو توي چمن هاي زيباي مهد برپا كرده بود كه حسابي باعث خوشحالي تو و دوستات ...
25 تير 1392

تولد ، تولد ،‌تولدت مبارك !!!!!

تو عاشقانه ترين جلوه نوري ، در لحظه بوسه آفتاب و باران ! معجزه تلاقي آب و آتش در گرماگرم تابستان ! قامت رنگين كماني ات بر آسمان زندگيمان هماره برپا باد ؛ عسل شيرين تر از عسل ! فرشته آسموني ،‌ رنگين كمون زيباي آسمون قلب مامان و بابا ! پنجمين سالگرد  پادشاهيت  به دلهاي  ما مبارك .   پي نوشت 1 : الان ساعت 8/5 صبحه و تبريك تولد خاله فريبا و خاله زينب و خاله نجمه برات رسيده . ممنون خاله هاي مهربون كه عسلي ترين روز عمر ما رور به ياد داريد . ( يه عالمه هم كامنت تاييد نشده داشتي گلم . دوستاي گلي كه با تاخير جواب محبتاشون رو دادم بذارن به حساب تازه واردي و ناشي بودن من در استفاده ...
25 تير 1392

شروعی هفت رنگ ، به رنگ زیبای رنگین کمان

شروعی هفت رنگ ، به رنگ زیبای رنگین کمان  قسمت اول 17 تیر 1392 عسل شیرینم ! بیشتر از 2 ماه بود که ایده های مختلف برای جشن تولدت رو تو سرم می پروروندم . از بین تم های موجود تم رنگین کمونی رو با هم انتخاب کردیم و من شروع کردم به طراحی وسایل تولدت . با اومدن دایی سعید هنرمند تولدت رنکی تر شد و دایی با یه دنیا صبر و حوصله و عشق طراحی تولدت رو انجام داد . از اونجایی که دوستان خیلی خوب من و تو تو سرچشمه بودن دلم می خواست یه جشن کوچولو قبل از شروع ماه مبارک رمضان برات بگیرم . اگر چه خیلی دیر دست به کار شدیم ولی دقیقه نود همه چی عالی بود .  مهمونای تولدت خاله زینب عزیزو آناهیتای گلم ، خاله فریبای گل و نیروانای نازنین ، امیرعلی...
25 تير 1392

ادب از كه آموختي ...

عسلكم ! گاهي وفتا براي ياد دادن يه آداب اجتماعي خاص مثل سلام كردن ساعتها و حتي روزها باهات كلنجار مي رم . و اعتراف مي كنم گاهي وقتا از خودم نااميد مي شم كه چرا تو بعضي از جنبه ها موفق نميشم . قبول دارم يه جاهايي توقع بالاي من و درك نكردن دنياي ذهني قشنگت كه براي انجام ندادن هر كاري يه دليل با منطق خاص خودت توش داري باعث ميشه اين حس رو داشته باشم . يه مفهوم  تو روانشناسي رشد  هست به عنوان " رسش " كه ميگه براي انجام هركاري بايد كودك به سطح خاصي از رشد برسه تا بتونه اون كار رو انجام بده . مثلا ماهيچه ها و اسكلت يه بچه 6 ماهه رسش لازم براي راه رفتن رور نداره و ... خلاصه اينا رو گفتم تا به اينجا برسم كه تو ديشب ساعت 3/5 صبح به ...
23 تير 1392

درد عشقی کشیده ام که مپرس...

وقتی کسی رو دوست داشته باشی همه چیزای خوب رو هم براش می خوای .همه چیزای خوبی که تو دنیا هست . ولی گاهی وقتا بین اینکه چیزی رو که به خاطرش بینمون شکراب میشه و مجبورم  میکنه به خاطر رنجشی که ازت دارم چند دقیقه سکوت کنم  هم برات خوبه یا نه شک می کنم . این لحظه ها یه در عجیب توی قلب عاشقم دارم . درد مادر بودن ...درد مسئول بودن در قبال آینده ات و مهارتهایی که باید برای آینده یاد بگیری ... عسل من ! نظم و انضباط جزیی از زندگی تو در آینده خواهد بود . کاش می تونستم به دنیای قشنگ تو پا بذارم و بدون اینکه مجبور بشیم از هم برنجیم بهت یاد بدم که بعضی از کار هات رو خودت انجام بدی .  عشق من دخترم ! بزرگ شدنت و چیرهایی که تازگیها از اون ز...
21 تير 1392