عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

دخترم ، بوي بهشت ...

دخترم با آن نگاه عمیق تر از اقیانوس ، کلام شیرین تراز تمام کندوهای دنیا دستان لطیف تر از باغهای نسترن و قلبی به اندازه بی انتهای عشق گوشه ای از بهشت در خانه من است . عسلم ! لبخند بزن تا هوای خانه سرشار از بوی بهشت گردد . عشق مامان و بابا ، روزت مبارک  شيرين شيرينا !به مناسبت اين روز مهم دلم مي خواست كاري كنم كه امروز حسابي بهت خوش بگذره . واسه همين بعد ار مهد كمي استراحت كرديم و بعدش با هم رفتيم شهر بازي و كلي با هم خوش گذرونديم . يادگاريهاي اين شب شاد و عالي براي تو عزيزم .   ...
17 شهريور 1392

قند و عسل

از وقتي قصه كدوي قل قله زن رو برات تعريف كردم حسابي عاشقش شدي و از هر فرصتي براي شنبدنش استفاده مي كني . حتي بسيار هنرمندانه خودت رو به خواب مي زني كه من به بهونه خوابوندنت اين قصه رو برات بگم. ديروز عصر در تكرار دوباره اين قصه روي زمين دراز كشيده بودي و من همچنان كه با موبايلم سرگرم بودم ، شروع كردم . يكي بود يكي نبود . يه پيرزن مهربون بود كه دختراش اونور جنگل زندگي مي كردن ... يه دفعه نشستي رو زمين و با جديت تمام پرسيدي : "‌كدوم ور جنگل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌" و من از شدت خنده ديگه نمي تونستم جلوي خودم رو بگيرم .  
12 شهريور 1392

مهمونی خواب فرشته ها

عسلی من !  دیروز در راستای برنامه های نفس گیر سرگرم کردن تو در نبود بابایی و رفع دلتنگی بی حد و حصر تو برای بابا، با یاری سبز خاله فریبای مهربون  ، نیروانای قشنگم  اومده بود خونه ما تا با تو بازی کنه . بعد از مراسم یخ آب شونون !!!هر دوتا تون که یه ساعتی طول کشید خاله فریبا عزم رفتن کرد و نیروانا  خواست که بیشتر پیش تو بمونه و به قول خودش یه نیم ساعت دیگه بابا حامد بیاد دنبالش .  ولی بازی با تو و کبوتر سفید بالت "سفید برفی "باعث شد که نیروانا جسورانه اعلام کنه که : " می خوام شب پیش عسل بخوابم !"  اینقدر این کار نیروانا برات جالب بود که وقتی مامان جون زنگ زدن تا حالمون رو بپرسن ، تو با هیجانی زیاد می ...
10 شهريور 1392

عاشقانه

ديروز عصر روي پام نشسته بودي و داشتيم با هم عشق رد و بدل مي كرديم و هي قوربون صدقه هم مي رفتيم . بابايي رفته ماموريت و اينجور موقع ها خيلي حساس مي شي . مجبورم توجه دوبلكس بهت بدم . هرچند مي دونم توي اين دنيا هيچي جاي محبت بي تقص بابايي رو برات نمي گيره . يه دفعه دستات رو حلقه كردي دور گردنم . آروم توگوشم گفتي :‌ " مامان من اگه تورو نداشته باشم ميميرم ..."!!!!!!! و من در اوج لذتي وصف ناپذير و لبريز از يك عشق خدايي رفتم به آسمون . مامان فداي قلب عاشقت بشه شيرين تر از عسل من . ...
10 شهريور 1392

دوباره صدای نفس هات ....

عزیز دلم ، صدای نفس های هر فرزندی برای مادر و پدرش زیبا ترین آهنگیه که تو سکوت شب می پیچه .  اوایل امسال  این ملودی دلنشین برای من و بابایی تبدیل به یک ژانر وحشت شده بود چون لوزه های تو چنان بزرگ شده بودن که صدای خرو پفت تا دوتا خونه اونورتر هم می رفت !!!! خلاصه این ماجرا  به عمل جراحی لوزه های تو ختم شد که  توسط دکتر سعید  انجام شد و سه تا تیکه بزرگ لوزه از دهان کوچولوی تو در آورد که ما رو متعجب کرده بود که واقعا تو چه جوری با وجود اینا توی دهانت نفس می کشیدی . بعد از اون واقعا صدای نفسهات ملودی عاشقانه من و بابا بود . به قول بابایی دکتر تو گلوت صدا خفه کن گذاشته بود .  این عکسی که از اون روز دارم ...
1 شهريور 1392

تند تر از باد

عسلی !!! این روزا یه تفریح جدید پیدا کردی : موتور سواری با دایی سعید !!! از وقتی که دای موتورش رو آورده ، رابطه ات با دایی شدیدا حسنه شده . کلی خودت رو برای دایی لوس می کنی تا قاپ دایی رو بدزذی و باهم برید موتور سواری و از برخورد سریع باد به صورتت لذت ببری . کلاه ایمنی هم سرت می کنی که بیشتر بهت خوش بگذره . کلی هم تیپ می زنی که از موتور سواریت لذت ببری . همیشه شاد باشی گلک ! ...
22 مرداد 1392

جاده های شمال ...

عسل نازنینم ! همیشه حرف  مسافرت که میشه بی قرار میشی . خصوصا اگه قرار باشه که بخوایم بریم شمال . دیدن فریما و پدر جون و مادر جون همیشه شادت می کنه . این چند روزی که تعطیلی عید فطر بود بار و بندیل بستیم و رفتیم شمال . این بار جاهای تازه ای رو دیدی و خیلی هم بهت خوش گذشت . تو این مسافرتها یه عالمه عکس ازت می گیرم . چند تا از عکس ها رو اینجا برات یادگار می کنم عسلکم !       اینم عکس تو و فریما کوکول    دخترشیرینم ، همیشه همسفر همه لحظه های خوب زندگیمون باش . عاشقتیم . ...
22 مرداد 1392

ورزشكار كوچولو ي بزرگ !

عسلكم ! وقتي بابا با تمام مهربوني هاش در آخرين لحظه هاي جشن تولدت با هديه قشنگت سورپرايزت كرد ، يه فصل جديد تو زندگي تو شروع شد . كلاس آموزش اسكيت ، اولين كلاس ورزشي كه توي زندگيت رفتي . تا امروز 4 جلسه كلاس رفتي . پيشرفتت خيلي عالي بوده و مربي مهربونت هم خيلي ازت راضيه . خودتم خيلي به اين كه زودتر ياد بگيري  چه طوري با اسكيتهات سريع بري علاقه داري . واسه همين خيلي از روزها كه از مهد كودك مياي  اسكيت هاتو مي پوشي و توي خونه تمرين مي كني .و خيلي وقتها ار فرط خستگي همونجوري يه گوشه خوابت مي بره . وقتي از ديدن تلاشت ذوق مي كنم و بهت مي كنم آفرين اسكيت باز كوچولوي من ، بهم مي گي اسكيت باز كوچولو نه اسكيت باز  ...
14 مرداد 1392

راه و رسم زندگی

گل بی همتای مامان ! امروز برای من و تو یه روز عجیب بود . روزی  که من و تو شکل جدیدی از رابطه رو تجربه کردیم . رابطه معلم و شاگردی در یک محیط کاملا رسمی . با شروع دوره های آموزش مهارتهای زندگی برای بچه های سرچشمه با اینکه می دونستم کنترل تو توی  کلاس می تونه سخت باشه ولی دلم نیومد از این آموزش ها محروم بشی . واسه همینم امروز با آناهیتا اومدین کلاس . به قول آناهیتا کلاس زندگی ! اولش رعایت کردن قانونهای کلاس براته  سخت بود . همهش بهم می چسبیدیو هی تو کلاس راه می رفتی و از همه بدتر این سونامی حرف نشنوی های تو که جدیدا توش گرفتار شدم  هم داشت توی کلاس خودش رو نشون می داد . بلاخره مجبور شدم با چند تا ...
13 مرداد 1392