قند مكرر...
درسته كه داري بزرگ ميشي و تقريبا تمام كلمات رو درست ادا مي كني . گاهي وقتا دلم براي اون حرف زدناي شيرينت تنگ ميشه عسلم . ولي حرفاي تو و صداي تو براي من حكايت قند مكرر ه كه من لبريز از شادي و شيريني مي كنه .
ديشب سر شام يه بطري آب معدني كه نيمه يخ زده بود رو آوردم سر سفره . يخ ها نيم بند بود و با تكون دادن بطري به تكه هاي كوچولو تقسيم شد . شامت رو خورده و نخورده يه دور دور سفره چرخيديو اومدي نشستي كنار بطري . انگار از اونطرف سفره تو نخش بودي . اومدي و شروع كردي به تكون دادن بطري و بعد با تعجب گفتي : مامان اين آب كه پر از خرده شيشه است !!!!
--------------------------------------------------------------------------------------------------
باباي مهربون در راستاي جبران نبودناش كه به خاطر كارشه و تورو خيلي دلگير مي كنه ، ماشين شارژي صورتي خوشگل ات رو به سختي جا داد توي صندوق عقب و با هم رفتيم پارك تا تو خانم خانما يه دل سير رانندگي كني . خيلي هيجان زده و خوشحال بودي . يه لحظه كه ترمز كرده بودي اومدم كنارت و گفتم : عسل جون كيف مي كني ها ؟
و تو با خنده و صداي سرشار از شادي گفتي : آره مامان خيلي كيف ميده .در حد لي لي گا ( لاليگا منظورت بود !!!!!)