قند و عسل
از وقتي قصه كدوي قل قله زن رو برات تعريف كردم حسابي عاشقش شدي و از هر فرصتي براي شنبدنش استفاده مي كني . حتي بسيار هنرمندانه خودت رو به خواب مي زني كه من به بهونه خوابوندنت اين قصه رو برات بگم. ديروز عصر در تكرار دوباره اين قصه روي زمين دراز كشيده بودي و من همچنان كه با موبايلم سرگرم بودم ، شروع كردم .
يكي بود يكي نبود . يه پيرزن مهربون بود كه دختراش اونور جنگل زندگي مي كردن ...
يه دفعه نشستي رو زمين و با جديت تمام پرسيدي : "كدوم ور جنگل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟"
و من از شدت خنده ديگه نمي تونستم جلوي خودم رو بگيرم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی