عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

مهمونی خواب فرشته ها

1392/6/10 16:52
نویسنده : مامان عسل
429 بازدید
اشتراک گذاری

عسلی من ! 

دیروز در راستای برنامه های نفس گیر سرگرم کردن تو در نبود بابایی و رفع دلتنگی بی حد و حصر تو برای بابا، با یاری سبز خاله فریبای مهربون  ، نیروانای قشنگم  اومده بود خونه ما تا با تو بازی کنه . بعد از مراسم یخ آب شونون !!!هر دوتا تون که یه ساعتی طول کشید خاله فریبا عزم رفتن کرد و نیروانا  خواست که بیشتر پیش تو بمونه و به قول خودش یه نیم ساعت دیگه بابا حامد بیاد دنبالش . 

ولی بازی با تو و کبوتر سفید بالت "سفید برفی "باعث شد که نیروانا جسورانه اعلام کنه که : " می خوام شب پیش عسل بخوابم !" 

اینقدر این کار نیروانا برات جالب بود که وقتی مامان جون زنگ زدن تا حالمون رو بپرسن ، تو با هیجانی زیاد می گفتی : " مامان جون نیروانا می خواد شب تنهای تنها پیش من بخوابه ! نه مامان و باباش پیششن ، نه مامان جون و بابا جونش، نه مادر جون پدر جون ، نه خاله و عمه و دایی و عمو ... ( همه عزیزایی رو که کنارشون احساس امنیت می کردی نام بردی ) ، هیشکی کنارش نیست . " و کلمه هیشکی رو جوری می کشیدی که انگار داری در مورد یه اتفاق ماوراء الطبیعه صحبت می کنی . 

خلاصه شب شما دوتا کوچولوی شیطون به سفارش املت و صرف شام دوتایی  گذشت و بعد از مراسم خطیر WC  ساعت 9:30 رفتین که بخوابین . فقط خدا می دونه که جه جوری شما دوتا رو خوابوندم . ولی وقتی ساعت 11:15 به خاله فریبا اس ام اس  دادم که نیروانا خوابید از بس "لالا پیش  پیشتون " کرده بودم داشتم از حال می رفتم .

از اونجایی که دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند ، تو اومدی پایین کنار من خوابیدی و تختت رو با مهربای یه میزبان تمام عیار به نیروانا دادی . لازمه که بگم سه تا قصه ، چند تا لالایی از توی گوشی موبایلم ، چند تا لالایی که خودم براتون خوندم و در نهایت تهدید که اگه نخوابین دایی سعید نیروانا رو می بره خونه باعث شد که این پروژه عظیم به پایان برسه و در نهایت دوتا فرشته کوچولو آروم  زیر سقف خونه ما خواب بهشت رو ببینن و ریز ریز توی خواب بخندن . 

تجربه جدیدی برای هر سه تا مون بود . برای نیروانا که بدون بابا و مامانش تو یه محیط جدید بخوابه . برای تو که یاد بگیری برای شریک شدن من با یه بچه دیگه به حس حسادتت غلبه کنی تا من برات یه نی نی بیارم !!!! و برای خودم که وااااااااااااااای سرو کله زدن با دوتا بچه چقدر سخت تر از کل کل با یه بچه است حتی اگه اون بچه شیطون بلایی مثل تو باشه . 

این هم عکس های یادگاری این بزم زیبا :

 

فرشته های کوچولو ، خواباتون پر از ستاره و شکوفه !

 

 

 

 

 

 

 

امروز صبح هم نیروانا با تو اومد مهد کودک و از اونجا کلاس زندگی . خیلی دلم می خواست به مهمن کوچولومون خوش کذشته باشه. ایشالا که همینطور باشه . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نیروانا
12 شهریور 92 8:09
ممنونم سمانه ی من!
نمیدونی اون شب چه کمک بزرگی در حق من و حامد کردی. حین اسباب جمع کنون واقعاً بچه اذیت میشه و ما خیلی خوشحال بودیم که اوقات نیروانا وسط اون بلاتکلیفیِ ما داره به بهترین شکلی میگذره.
یادم نمیره گوشیم زنگ خورد و وقتی برداشتم صدای خندان نیروانا در گوشم نواخته شد:مامان من الان توی رختخواب عسلم!!!
شستم خبردار شد که امشب تصمیم بزرگی توی زندگیش گرفته و خیلی هیجان زده شدم. یاد بچگیای خودم افتادم که همیشه دلم میخواست خونه ی داییم پیش دخترداییام یا خواهرم پیش خواهرزاده هام بخوابم و وقتی مجوزش صادر میشد از خوشحالی سرازپا نمیشناختم. اما یادم نمیاد اینهمه کم سن و سال بوده باشم اونوقتا!!!
اولین تجربه ی بدون من و بابا
خوابیدنش بود. نگران خودش نبودم. بیشتر نگران ِ این بودم که نکنه وسطای شب بیدار شه و احیاناً بهوونه ای بگیره و شما رو بدخواب کنه.
مرسی سمانه ی عزیزم که اونهمه تلاش کردی تا زود بتونه بخوابه و بازم با عسل همراه بشه توی مهدکودک و کلاس زندگی.
این ماجرا برای من و بابا حامدم دلگرمی و شادی بیشتری از اینکه کوچولوَکمون داره بزرگ تر و مستقل تر میشه داشت.
عسلم مرسی که رختخواب قشنگت رو برای نیروانا گذاشتی و اونهمه مهربون بودی باهاش.
امیدوارم لایق دوستی با شما مهربونا باشیم.
همه ی شبا و روزاتون پر از ستاره و شکوفه دوست جونا!!!
به امید دیدارهای بیشتر و بیشتر



فريبا جون كاري نكردم . خدا رو شكر كه اونشب نيروانا بود تا عسل هم سرگرم بشه و خيلي چيزها رو ياد بگيره .
الهه مامان یسنا
12 شهریور 92 10:50
همه شبهاتون پر ستاره و زیبا باشه