خواهم من از خدا به دعا ....
عسلم ! اين روزها و شبها با بقيه روزها و شبهاي سال فرق داره . تو اين شبها خدا فرشته ها رو از آسمون به زمين مي فرسته تا بياين بين ما آدما و دعا هاي ما رور با خودشون ببرن پيش خدا ...
ديشب شب قدر بود و منو تو با هم تنها بوديم . برات توضيح دادم كه چرا اين شب اينقدر مهمه و قصه ماجراهاي اين شب رو برات تعريف كردم .و ازت خواستم كه امشب براي همه دعا كني .
اين جور وقتا معمولا ازمن مي پرسي كه چه دعايي بكنم و منم از نفس حقت سوء استفاده مي كنم و ازت مي خوام براي همه آدمهاي مهربوني كه تو قلبت خونه دارن و ازاينكه هستن خوشحاليم دعا كني . و تو شروع مي كني از مامان جون و بابا جون تا فاطمه كوچولو همه رور دونه دونه نام مي بري( جالب بود كه اين دفعه براي كنجد هم دعا كردي ) و از اين طرف هم پدر جون و مادر جون و بقيه متعلقات خانواده رو تا فريما و قوربونت برم كه براي خودت هم آخر از همه دعا مي كني . براي مامان و بابا هم كه هميشه يه عالمه دعا داري .
بهت گفتم هروقت تلويزيون دعا رو شروع كرد ميشينيم پاي تلويزيون و دعا مي كنيم . تو هم با شنيدن اولين صداي مناجات سريع اومدي جلوي تلويزون و شروع كردي به دعا كردن .
خداي من ! چه لحظه هاي نابي بود . لبهات تند تند تكون مي خورد و من واقعا احساس مي كردم كه تو يكي از اون فرشته هايي هستي كه از آسمون اومدي تا براي آدما دعا كني . دستاي كوجولوت رو بالا گرفته بودي و براي همه آدماي دوست داشتني زندگيت آرزوهاي بزرگ از خدا مي خواستي .
خيلي دلم مي خواست بدونم چه دعايي مي كردي .ولي نخواستم خلوت عاشقانه ات رو كه با خداي خودت ساخته بودي بهم بزنم .
فرشته آسموني مامان و بابا ! دعاهات قبول باشه !
و دعاي ما براي تو در اين شب عزيز از خداي مهربون اينه :
خدا تو را و مرا از بلا نگه دارد
ترا ز درد و مرا از دوا نگه دارد