هديه بابايي به دخترش در روز پدر
يه جورايي با همه وجودم احساس مي كنم بابايي از اينكه كنارمون نيست چقدر غمگينه . اينو از شادماني اون روزايي كه كنارش هستيم درك مي كنم و از تلاشي كه براي شادتر بودنمون مي كنه . الهي كه هميشه وجود مهربونش شادي بخش زندگيمون باشه .
عسلكم شب ميلاد اما علي (ع ) يه جورايي شب تولد تو هم هست . آخه تاريخ تولد قمري تو 12 رجبه . اون شب تو جمع مهربون بابا جون و مامان جون و پدر جون و مادر جون كه مهمون خونهمون بودن همه با شادي روي ماهت رو به نشونه تبريك تولد بوسيديم .
امسال روز پدر يه مناسبت خاص ديگه هم داشت و اون رفتن باباجون و مامان جون به سفر نوراني حج عمره بود . عصر روز پدر بعد ار بدرقه كردن مهمونامون و يه استراحت حسابي ، به پيشنهاد دختر بابا كه نازش همه جوره خريدار داره بعد ار صرف يه مسافت طولاني تو ترافيك عصر روز تعطيل ، رسيديم به جايي كه به قول خودت يكي از آرزوهات بر آورده شد . قلعه سحر آميز پارك ارم .
و چيزي كه اين قلعه رو با همه جذابيتش برات جادويي تر كرد همراهي عاشقانه بابايي تو سوار شدن وسيله هاي بازي و شريك شدن با تو تو صداي خنده ات بود و فقط خدا مي دونه كه من چه لذتي مي بردم ار تماشاي اين منظره ها . اون شب خيلي خيلي بهت خوش گذاشت و مي دونم كه به باباي هم خيلي خوش گذشت چون تو دلبرانه صداي خنده ات رو بهش هديه كردي . هميشه شاد باشي گل من .
اينجا باباي داره بهت ياد مي ده كه چه جوري با تفنگ هدف رو بزني .