اولین مهر ، تا همیشه مهر بانی ...
بعد از یه تعطیلی دو هفته ای با شروع مهر ماه فصل تازه ای از زندگی تو شروع شد . شاید اگه این پست رو همون اول مهر گذاشته بودم این جمله رو نمی نوشتم ولی حالا که چند ماه گذشته و من دارم خاطرات جامونده رو ثبت می کنم ایمان دارم که مدرسه رفتن و با سواد شدن واقعا فصل جدیدی از زندگی هر کودکی می تونه باشه و هر روز هزار بار خدا رو بابت لطفی که بهمون کرد و تو انتخاب درست راه همراهمون بود شکر می کنم.
ماجراهای خرید مدرسه که یه عصر تا آخر شب جون منو گرفتی واسه انتخاب کیف و لوازم التحریر که وصف نشدنی بود . کل خیابون منوچهری رو دوبار بالا و پایین کردی تا کیف دلخواهت رو پیدا کردی .
صبح روز اول مهر ، به همراه بابایی که به یمن این روز بزرگ با همه مشغله کاریش تو جشن شروع مدرسه تو همراهیمون کرد رفتیم سمت مدرسه . کلاسهای تابستونی تو رو حسابی به مدرسه علاقمند کرده بود و دوستای خوبی مثل رائیکا ، آروشا ، آلما ، سونیا و مائده که تو کلاسهای تابستونی باهاشون آشنا شده بودی روز اول مهر رو برات بسیار شاد و خالی از هر دغدغه کرده بود . معلم مهربونت هم که توی تابستون باهاشون آشنا شده بودی و ذیگه حسابی آماده بودی تا قدم بذاری تو یه راه سخت ...راه ساختن آینده .
آینده ات آفتابی و روشن عزیز دل مادر !!!
مصمم برای یه شروع خوب!