عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

و اينك پاياني شيرين براي شروعي شيرينتر

انگار همين ديروز بود ، با يه عالمه ذوق كه نمي دونم چه جوري تو دل كوچيكت جا داده بودي آماده شدي و رفتيم مدرسه شايستگان و تو شدي شاگرد پيش دبستاني ... و حالا اين عكس ها ثمره ماهها تلاش تو براي آغاز يه راه طولاني و ساختن آينده اي روشن .  برات آينده اي روشن و سرشار از موفقيت آرزو دارم دلبركم . ...
10 خرداد 1393

واكسن شش سالگي

چقدر زود بزرگ شدي دلبركم . پنج شنبه كه كارت واكسنت رو برداشتم تا بريم واكسن شش سالگيت رو بزنيم ياد اولين واكسنت افتادم . اين 6 سال چقدر زود گذشت و تو جلوي چشماي عاشق من باليدي و قد كشيدي و بند بند وجودم رو عاشق و عاشق تر كردي شيرينم . واقعا كه تو دنيا هيچ حسي به قشنگي مادر شدن نيست . پنج شنبه به هواي پدر جون كه پيشمون بود جسارت به خرج دادي و داوطلبانه خواستي كه بريم واكسن بزنيم . البته مي دونستي كه براي رفتن به كلاس اول اين كار ضروريه و چون دوستات كم و بيش اين كا ررو كرده بودن تو هم مشتاق بودي . خلاصه با همراهي پدر جون رفتيم مركز بهداشتي كه اولين كارهاي واكسنت رو اونجا انجام داده بوذيم . پرونده ات به سختي پيدا شد و خدا رو شكر قدو وزنت ...
5 خرداد 1393

هديه بابايي به دخترش در روز پدر

يه جورايي با همه وجودم احساس مي كنم بابايي از اينكه كنارمون نيست چقدر غمگينه . اينو از شادماني اون روزايي كه كنارش هستيم درك مي كنم و از تلاشي كه براي شادتر بودنمون مي كنه . الهي كه هميشه وجود مهربونش شادي بخش زندگيمون باشه . عسلكم شب ميلاد اما علي (ع ) يه جورايي شب تولد تو هم هست . آخه تاريخ تولد قمري تو 12 رجبه . اون شب تو جمع مهربون بابا جون و مامان جون و پدر جون و مادر جون كه مهمون خونهمون بودن همه با شادي روي ماهت رو به نشونه تبريك تولد بوسيديم . امسال روز پدر يه مناسبت خاص ديگه هم داشت و اون رفتن باباجون و مامان جون به سفر نوراني حج عمره بود . عصر روز پدر بعد ار بدرقه كردن مهمونامون و يه استراحت حسابي ، به پيشنهاد دخت...
27 ارديبهشت 1393

پدر ، زيباترين وازه هستي ...

پدرم دوباره مرا به روي شانه هايت بگذار ، دنيا از روي شانه هاي تو مهربانتر بود ... روز پدر  رو از همين جا به بابا امير و بابا جون و پدر جون و همه باباهاي مهربون تبريك مي گم . امسال با دستاي خودت يه نقاشي زيبا و يه كارت پستال ناز براي بابايي درست كردي ،‌به قول خودت تيپ زدي و خوشتيپ كردي تا عصر دوشنبه كه مي رفتيم تهران ، تو فرودگاه كادوي بابايي رو بهش بدي . وقتي توي هواپيما متوجه شدي كه بابايي به خاطر مشغله كاري نمي تونه بياد دنبالمون ، حسابي ناراحت شدي و با بغض گفتي پس الكي اين همه خوشتيپ كرده بودم و من هم بهت قول دادم تا اومدن بابا به خونه همون لباس زيبا تنت باشه . ذوق كردي و توي خونه انتظار بابايي رو كشيدي . و وقتي...
27 ارديبهشت 1393

حال و هواي اين روزها

دلبر شيرينم ! اين روزها نگراني تازه اي دارم و اون انتخاب مدرسه و معلم كلاس اولته . مي دونم تو اين شهرك كوچيك و اين امكانات كم  گزينه هاي زيادي واسه انتخاب نداريم ولي انتخاب بهترين گزينه هم كار آسوني نيست . نگراني من  پايه ريزي نادرست مرحله آموزشي زندگي توست و مي دونم اگر اين پايه درست بنا نشه براي رسيدن به آينده شاد و روشني كه هميشه برام ترسيمش مي كني به مشكل بر مي خوريم . اميدوارم خداي مهربون با دستاي گره گشاي پر بركتش بهترين شرايط رو براي تو فرشته نازم فراهم كنه . عسلم ! بزرگ شدي و من هرزوز عاشقانه اين بالندگي جادويي رو در سكوتي لبريز از صدا نظاره مي كنم و در قلب عاشقم برايت بهترين ها رو از خدا مي خوام .   ...
21 ارديبهشت 1393

روزي به نام من ، روزي به يمن تو ...

عزيز شيرينم ! امروز روز مادر و من اگر امروز مغرورانه قدم بر مي دارم و شادم به خاطر وجود توست كه مادري را به من هديه دادي . عشق من ! دلبركم هميشه باش و با طنين صداي دلنشينت مرا مادر خطاب كن تا بهشت به زير پاهايم باشد .   از همين خونه كوچيك و روشن روز مادر و روز زن رو به همه مادران عزيز تبريك مي گم . خصوصا به مادر جون و مامان جوني . فرشته هاي روي زمين روزتون مبارك . ...
31 فروردين 1393

بوي سبزه ، بوي عيد ... بوي بهار

عزيزترين هديه خدا ! سال نو از راه رسيد و  با معجزه اي كه آخر سال گذشته برامون رقم خورد ، همه چيز برامون رنگ ديگه اي داشت . زمين يه زندگي دوباره رو تجربه مي كرد ، درست مثل من و تو كه دوباره فرصت ديدن اين همه زيبايي رو داشتيم . امسال هفت سين رو با يه حس ديگه چيدم . حس اينكه همه چيز توي اين دنيا با دستاي مقتدر و مهربون خدا براي ما به بهترين حال رقم خورده . امسال دعاي تحويل سال رو با يه حس ديگه خونديم . اين شادي رو تو چشم بابايي هم مي ديدم . و تو با شكوه ترين آيت قدرت خدا كنار اين هفت سين بودي . خدايا ممنونتم .   شب سال نو با اينكه هنوز دستم خيلي درد مي كرد ولي از ته دل مي خواستم كه همه تون رو شاد ببينم و همه عزمم رو جزم كردم...
19 فروردين 1393

وقتی لبریز از معجزه باشی ...

دلبرکم ! شیشه عمر من ! گاهی وقتا یادمون میره که توی این دنیای بزرگ یه خدایی هست که همیشه عاشقانه بنده هاش رو دوست داره و نگه دارشونه . چهارشنبه 21 اسفند 92 معجزه ای توی زندگی ما اتفاق افتاد که باعث شد یادمون بمونه : گر نگهدار من آن است که من می دانم        شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد وقتی من و تو داشتیم از سرچشمه برمی گشتیم رفسنجان توی جاده با یه ماشین دیگه تصادف کردیم و بر اثر ضربه حدودا 50 متر از لب جاده اصلی ماشین پرت شد و توی این چرخشهاو فرود وحشتناک تو از ماشین پرت شدی بیرون . خیلی حادثه وحشتناکی بود و همه چیز تنها توی چند ثانیه اتفاق افتاد . وقتی ماشین که بیشتر شبیه یه یه قوطی رانی له...
4 فروردين 1393